پيرزن جواب داد: « ... دوست ندارم كسي بي اجازه به باغچه ي من دست بزند. من ناراحت شدم و... ».
كلاغ گفت: « ... مرا ببخش!. قول مي دهم؛ به چيزي كه مال من نيست،بي اجازه دست نزنم ».
پيرزن گفت: « ... تو را مي بخشم. بيا تا به تو يك غذاي خوشمزه بدهم.»
كلاغ كنار باغچه پريد و منتظر پيرزن ماند.
پيرزن نان و پنير و سبزي آورد. به كلاغ داد. كلاغ آن را خورد. از پيرزن تشكر كرد. کلاغ خانه اش برگشت.
مهری طهماسبی ده کردی
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
امروز یکشنبه 6 بهمن 1392,
|